گفتگو با دکتر پيروز مجتهد زاده۱
دروغي از آنسوي خليجفارس(1)<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
گفتوگو با دكتر پيروز مجتهدزاده
منبع:سايت باشگاه انديشه
به اين موضوع كاري نداريم كه اهميت استراتژيكي خاك بيشتر است يا دريا يا هوا و يا فضا! و باز به اين موضوع هم كاري نداريم كه اهميت استراتژيك جزاير سهگانه ايران در خليجفارس بيشتر يا كمتر شده باشد و يا با ازميانرفتن بلوك شرق و همچنين نظاميشدن تجهيزات فضائي ديگر ارزش مخاصمات جدي مرزي را نداشته باشد، بلكه موضوع مهم اين است كه بحث بر سر جزاير سهگانه ابوموسي و تنب كوچك و بزرگ بخشي از سياست كلي ايرانزدايي از خليجفارس ميباشد كه نهفقط جنبه نظامي و اقتصادي، بلكه جنبه كاملا قدرتمند فرهنگي دارد. كاستن از حريم مرزي ايران و گرفتن يك پايگاه سوقالجيشي از كشور ما كه ميتواند بر اثر كوتاهي دستگاه ديپلماسي ما باشد، در درجه اول اتوريته نظام و سابقه تاريخي و فرهنگي ايران را مورد آسيب قرار خواهد داد. در خليجفارس صدها جزيره گمنام وجود دارد كه بسياري از مردم ايران و جهان آنها را نميشناسند؛ حال چرا اين سه جزيره كوچك مشهور شدهاند، دلايلي دارد كه بايد مورد دقت قرار گيرند! جرياني كه اكنون بهشكلي هدفمند سعي دارد نام خليجفارس را به خليج يا خليج عربي تغيير دهد و موضوع مالكيت ايران بر جزاير سهگانه را مشتبه سازد و پولهاي زيادي را به اطلسنگاران غربي براي رايجكردن عناوين تحريفشده جغرافيايي پرداخت ميكند، همگي از فروعات چالشهاي غرب و متحدان او با جمهوري اسلامي است. در طي قرنهاي گذشته كه خليجفارس كاملا در داخل سرزمين ايران قرار داشت و تمامي بنادر جنوبي آن تابع دولت رسمي و مركزي ايران بودند، همه قدرتهاي جهان ميدانستند كه براي انجام فعاليتهاي بازرگاني در جنوب خليجفارس ميبايست از طريق كنسولگري خود در شيراز يا خرمشهر و يا بندر گمبرون (بندرعباس) با دولت ايران قرارداد منعقد سازند و اين رسم تا اوايل دوران قاجاريه هم معمول بود، اما اين حرف و حديثها و نقشهكشيها در حقيقت از زماني آغاز شد كه دولت ايران در اثر تجاوزات روس و انگليس و بيكفايتي شاهان قاجار دچار تجزيه و ضعف گرديد و سرزمينهاي شمالي و شمال شرقي ايران طي چند قرارداد تحميلي از ايران جدا گرديد. جنگ جهاني اول و تشكيل پليس جنوب، ايرانزدايي از خليجفارس را بيشتر و گستردهتر نمود و دولتهاي دستنشانده انگليس در امارات، كويت، عمان، بحرين و عراق پرچمهاي دولتهاي نوظهور خود را بالا بردند. چيزي نمانده بود كه انگلستان با تحتالحمايهقراردادن شيخ خزعل، خوزستان را هم بهعنوان يك كشور مستقل عربي اعلام كند و بعد هم بوشهر، لنگه، بندرعباس و در نهايت ايران را بهكلي از خليجفارس دور كند؛ اما اجازه و قدرت چنين اقداماتي را نيافت و سرانجام با خاندان پهلوي كنار آمد. اگر انگليسيها مطامع خود را از طريق پهلويها برآوردني نميديدند قطعا به تشكيل دولتهاي مستقل در سواحل شمالي خليجفارس ميپرداختند و با ديپلماسي قايقهاي توپدار متصرفات شرقي خود را توسعه و تثبيت ميكردند.
بعد از افول قدرت بريتانيا در دنياي پس از جنگ دوم جهاني و برچيدهشدن نظام مستعمراتي آنها در شرق، ايران تاحدودي در سواحل جنوبي خود ثبات و آرامش پيدا كرد و حتي براساس دكترين نيكسون و كيسينجر در خليجفارس به يك قدرت منطقهاي مهم تبديل گرديد. بهطوري كه شاه به فكر بازگرداندن برخي از مناطق جنوبي خليجفارس مانند بحرين به خاك ايران افتاد و حتي براي بحرين دو كرسي در مجلس شوراي ملي در نظر گرفت. اما اين اوضاع و احوال درواقع نه در راستاي صعود و ترقي ايران، بلكه بيشتر در راستاي تامين امنيت انرژي براي غرب و مقابله با توسعه بلوك شرق بود به همين خاطر با وقوع انقلاب اسلامي مجددا ايران از ناحيه همسايگان جنوبي كه همپيمانان امريكا بودند به مخاطره افتاد و سرانجام درگير جنگي طولاني و تمامعيار با عراق و همپيمانان عربي و غربي او شد.
امروز نيز همان سياست ايرانزدائي از خليجفارس در دستور كار بلوكغرب به رهبري امريكا قرار گرفته و بزرگنمائي مسائل مرزي در خليجفارس و سعي در تحريف عناوين جغرافيايي و خلاصه همه اين جار و جنجالها براي گلآلودكردن آب خليجفارس و ماهيگيري! از آن است.
براي آشنايي بهتر و بيشتر شما خوانندگان عزيز و ارجمند با مسائل قديم و جديد ايران در خليجفارس و طرح مسائل امروزين منطقه در راستاي ايرانزدايي غرب از خليجفارس، با دكتر پيروز مجتهدزاده استاد و محقق برجسته جغرافياي سياسي و فعال در مجامع منطقهاي و بينالمللي مربوط به مسائل خليجفارس گفتوگويي انجام دادهايم كه حاصل آن را تقديم شما مينماييم.
دكتر مجتهدزاده پس از اخذ دو مدرك فوقليسانس در زمينه جغرافياي سياسي از دانشگاههاي لندن و منچستر، دكتراي نقش ايران در خليجفارس را در سال 1979 از دانشگاه آكسفورد و نيز دكتراي شرق ايران، افغانستان و پاكستان را در سال 1993 از دانشگاه لندن اخذ نمودند. ايشان هماكنون علاوه بر آنكه استاد كرسي جغرافياي سياسي در دانشگاه تربيتمدرس هستند، بهعنوان مدير عامل بنياد پژوهشي Uro Sevic لندن و نيز مشاور پژوهشي سازمان ملل متحد فعاليتهاي شايان توجهي را سامان ميدهند.
l آقاي دكتر مجتهدزاده، با تشكر از جنابعالي كه دعوت ماهنامه زمانه را جهت اين مصاحبه پذيرفتيد، موضوع گفتوگوي ما درباره جزاير سهگانه تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي ميباشد. مساله خليجفارس و جزاير سهگانه به لحاظ مباحث بينالمللي و نيز در ارتباط با مسائل مربوط به تماميت ارضي كشور ما از اهميت خاصي برخوردار شده و تهديدات و ادعاهايي از سوي دول و يا نهادهاي خارجي ــ اعم از عربي و يا غيرعربي ــ انجام ميگيرد كه نمونه اخير آن اقدام نشنال جيوگرافي ( (National Geography در تحريف وقايع و معرفي جزاير مذكور بهعنوان جزاير اشغالشده از سوي ايران ميباشد. بهعنوان سوال نخست از شما ميخواهيم كه درخصوص جغرافياي طبيعي و سياسي و نيز جايگاه ژئوپليتيكي اين جزاير توضيح بفرماييد.
o نكته مهم از نظر جغرافيايي درخصوص مساله جزاير تنب و ابوموسي اين است كه در درجه اول موقعيت جغرافيايي اين جزاير در خليجفارس دقيقا تبيين شود؛ چون تبليغاتي كه تاكنون عليه مالكيت و حقانيت ايران بر اين سه جزيره، بهخصوص در غرب، مطرح شده، اين استنباط را ايجاد كرده است كه اين جزاير در نزديكي خاك امارات واقع شدهاند. حيرتانگيز است كه حتي نشريات معتبر اين سوال را مطرح ميكنند كه ايران به چه دليل جزاير واقع در نزديكي خاك امارات را تصرف كرده است. لاجرم غرب يا نميداند كه در تشريح جغرافيايي منطقه چه ميگويد و يا عمدا حقايق جغرافيايي را تحريف ميكند تا بتواند همفكري وسيعتري را براي خود دست و پا كند. در حاليكه در واقعيت امر، دو جزيره تنب بزرگ و كوچك در نزديكي خاك ايران واقع شدهاند و فاصله اين دو جزيره با جزيره هرمز از هفت يا هشت مايل بيشتر نميشود، ضمن آنكه فاصله آنها با بندر لنگه نيز حدود سي مايل است، حالآنكه فاصله جزيره تنب بزرگ با راس الخيمه ــ كه به تحريك انگلستان مدعي جزاير تنب بزرگ و كوچك شده ــ هفتاد مايل ميباشد. يعني فاصله تنب بزرگ با راسالخيمه دو و نيم تا سهبرابر فاصله اين جزاير با خاك ايران است و اگر بخواهيم فاصله اين جزاير را با ديگر جزاير ايراني بسنجيم، اين فاصله حتي خيلي كمتر خواهد بود؛ جزيره ابوموسي نيز درست روي خط منصف خليجفارس، يعني دقيقا وسط دو ساحل ايراني و عربي واقع شده، و لاجرم حقنماييهايي كه درخصوص با وضعيت جغرافيايي اين جزاير در ادعاهاي طرف عرب مطرح شده، يكسره دروغ ميباشد و اين وضعيت جغرافيايي نه تنها به ادعاهاي امارات متحده هيچ كمكي نميكند بلكه درواقع حقانيت ايران را به اثبات ميرساند.
موقعيت اين جزاير براي سالهاي زيادي به يك بحث بسيار مهم امنيتي نيز تبديل شد؛ چنانكه در زمان رژيم گذشته بحث بر سر اين جزاير بسيار بالا گرفت و در سال 1971.م سرانجام به بازگشت اين جزاير به ايران منجر شد. خود رژيم ايران در آن موقع درخصوص موقعيت و حساسيت استراتژيك اين جزاير بيشازحد صحبت ميكرد و شايد در اين كار خود موجه هم بود؛ چراكه در آن دوران به دليل وضعي كه شرق و غرب در خليجفارس داشتند، اين استنباط پيش ميآمد كه شايد شوروي به اين فكر بيفتد كه از طريق تنگههرمز وارد خليجفارس شود و لذا اين جزاير اهميت فوقالعادهاي پيدا كرده بود. اما امروزه ديگر آن وضعيت را نداريم و جزاير تنب و ابوموسي نه براي ما و نه براي هيچكس ديگر، از آن اهميت استراتژيك سابق برخوردار نيست.
عامل اصلي بهوجودآمدن اين وضع حساس استراتژيك درخصوص اين جزاير در آن زمان، اين بود كه جزاير مذكور جزء محدوده تنگههرمز محسوب ميشدند؛ درحالي كه از نظر جغرافيايي اين جزاير فاصله نسبتا زيادي با جزيره هرمز دارند. اما از آنجا كه فاصله اين جزاير ــ كه دنبال هم واقع شدهاند ــ با ديگر جزاير تنگههرمز زياد نيست، آنها را جزو جزاير تنگههرمز قلمداد ميكردند؛ يعني فاصله ابوموسي را با تنب در نظر ميگرفتند و سپس فاصله تنب بزرگ را با تنب كوچك و بعد از آن، فاصله تنب كوچك را نيز با جزيره هرمز در نظر ميآوردند و در يك تقارن ذهني ميان اين جزاير و جزاير لارك، هنگام، هرمز و قشم ــ كه در مجموع اسمشان را جزاير تنگههرمز گذاشته بودند ــ يك خط منحني استراتژيك را شكل ميدادند. اين طرز توجيه مساله البته در آن زمان به خاطر وضعيت ژئوپليتيكي حاكم بر دنيا قابلقبول بود اما امروز با ازبينرفتن دنياي دوقطبي و ازبينرفتن تهديدهاي تئوريك و يا عملي شوروي، ديگر چنين وضعيتي را نداريم. لاجرم برخي از اعراب به اين شبهه افتادهاند كه شايد ايران به دلايل استراتژيك بوده كه به اين جزاير اهميت زيادي ميداده است و لذا به اين فكر افتادند كه اين جزاير را طي قراردادي 99ساله به ايران اجاره دهند. آنها نميدانند كه اين جزاير ديگر آن اهميت استراتژيكي سابق را ندارند؛ گذشتهازآن، تلاش ايران در دفاع از حاكميت خود بر اين جزاير، صرفا جنبه حقوقي و تماميت ارضي كشور را دارد، نه اينكه جزاير از نظر استراتژيك حائز اهميت چنداني هستند.
l آقاي دكتر، مهمترين بخش اين گفتوگو، بحث مالكيت اين جزاير ميباشد لطفا اشارهاي به سابقه وضعيت مالكيت جزاير مذكور را داشته باشيد.
o پيشازهرچيز، لازم است بدانيم كه در خليجفارس حدود سيصدواندي جزيره وجود دارد كه ملل منطقه و حتي اكثر مردم كشورهاي مالك، فقط اسم چند جزيره را ميدانند و بقيه جزاير را اصلا نميشناسند. جالبآنكه حتي جزاير تنب و ابوموسي از جمله جزاير گمنام بودند؛ چرا كه تنب كوچك اصلا خالي از سكنه است و تنب بزرگ و ابوموسي هم جمعيتي اندك داشتند كه با ماهيگيري روزگار ميگذراندند. از اين ميان، جزيره ابوموسي به دليل داشتن خاك سرخ از قرن نوزدهم مورد توجه انگليسيها و هلنديها قرار گرفت و لذا هلنديها و سپس انگليسيها امتيازاتي را در اين خصوص گرفتند و از آن پس اين جزيره مورد توجه قرار گرفته و كلمه ابوموسي در متون ذكر گرديد اما همچنان از جزاير تنب در متون اثري نبود. تنب يك كلمه فارسي جنوبي و تنگستاني به معني تپه است كه عربها آن را با «طاي» مالف مينويسند تا به آن يك صورت عربي داده باشند، درحاليكه اين طرز نوشتن كلمه به لحاظ املايي و قواعد زباني غلط است، علاوه بر آنكه تلفظ كلمه را هم عوض ميكند؛ بعد هم اين «طنب»ها را به جاي «كوچك» و «بزرگ» با صفتهاي «صغرا» و «كبرا» ذكر ميكنند تا به آنها به دروغ وجههاي كاملا عربي بدهند. بعضي از منابع غربي نيز كه در ازاي دريافت پول به نفع آنها تبليغ ميكنند مثلا تنب كبرا را Greater Tonb مينويسند؛ يعني درواقع به اقداماتي دست زنند كه سراسر فريب جغرافيايي، فريب اسمي و . . . است؛ يعني يك حكومت ميخواهد براساس فريب مدعي شود كه خاك يك كشور ديگر مال من است. به اين صورت فقط ميتوانند عدهاي را فريب بدهند، همه ملل دنيا را كه نميتوانند. براي همين، خيلي مهم است كه در بحثهاي بينالمللي خودمان اين نكات را مورد توجه قرار دهيم.
البته اين را هم بگويم كه جميع امارات متحده عربي در اين مساله زياد نقش ندارند بلكه فقط ابوظبي و راسالخيمه هستند كه اين بحث را مطرح ميكنند، وگرنه ديگر امارات حتي حاضر نيستند وارد اين بحث شوند. لاجرم ــ همچنان كه هميشه گفتهام ــ عامل اصلي اين بحث، ابوظبي است و ادعاي مالكيت آن هم سراسر فريب و دروغ است؛ سوابق تاريخي زيادي هم نميبينيم كه توجيهكننده اين ادعا باشد. جيمز موريه كه اوايل قرن نوزدهم با سفر دريايي به ايران ميآيد، سفرنامه عظيمي نوشته كه اتفاقا بهگونهايفوقالعادهجالب، از دو جزيره تنب هم اسم ميبرد. او مينويسد امروز ما به كنار جزيرهاي رسيديم كه نام آن، تنب است و اين جزيره به ايران تعلق دارد. لاريمر نيز از ديگر افرادي ميباشد كه زحمت فوقالعاده ارزشمندي در شناسايي جغرافياي خليجفارس كشيده است. بههرحال انگليسيها وقتيكه آمدند و در همه جاي دنيا امپراتوري خود را برقرار كردند، اين استعمار خودبهخود كه درست نشد بلكه براساس مطالعات دقيق منطقه بود. لاريمر زحمات فوقالعاده زياد و ارزشمندي كشيد و كتاب او نيز فوقالعاده ارزشمند است. وي پس از مطالعه تمام سواحل، جزاير و بنادر، اين جزاير را متعلق به ايران ميداند؛ بهويژه درباره ابوموسي توضيحات زيادي ميدهد و درخصوص اين كه انگليسيها چهموقع امتيازات مربوط به آنجا را گرفتند و بهچهصورتي از منابع معدني آن استفاده ميكردند، صحبت ميكند.
يك چنين اشاراتي در تاريخ هست اما همه اين اشارت، جزاير را با نظر به تعلق آنها به ايران تعريف ميكنند. نكته بسيار جالب اينكه حتي نقشههاي رسمي دولت فرانسه و خود انگليس از قرن هجدهم اين جزاير را جزو ايران ذكر كردهاند. در اين رابطه داستان جالبي وجود دارد، مبني بر اينكه دولت هند بريتانيا دستور ميدهد كه يك نقشه بزرگ از خليجفارس تهيه گردد و اين نقشه بسيار معروف كه در آن جزاير سهگانه جزو خاك ايران ذكر شدهاند، در سال 1886.م چاپ و منتشر ميشود. سفير بريتانيا در دربار ايران، نسخهاي از اين نقشه را كه به ناصرالدينشاه هديه ميدهد، پهن كرده و با افتخار فراوان براي او توضيح ميدهد كه بريتانيا موفق شد چنين نقشهاي را تهيه كند. اما شاه بيخبر ما ــ كه فكر نميكنم تاريخ ايران هرگز بتواند او را بهخاطر رفتار نابخردانهاي كه در قبال خاك ايران داشت ببخشد؛ چون شاهان ديگر گرچه ممكن است خطاهاي زيادي هم كرده باشند چنانكه در زمان سلطنت او چهارده كشور از دل ايران درآمد، حتي در جاهايي خاك ايران را بخشيد اما در تاريخ ذكر نشده است ــ وقتي نقشه را نگاه كرد، به سفير بريتانيا گفت: «مگر روي اين جزاير ننوشتهايد ايران؟ پس اين ادعاها و دعواها ديگر چيست؟» بههرحال، سفير از اين ماجرا شرمسار شد و سپس گزارش مفصلي از ماوقع به دولت متبوع خود ارسال كرد و وزير خارجه بريتانيا نيز در حاشيه گزارش او نوشت كه ازاينپس نقشههاي رسمي به سران دولتها داده نشود. با توجه به اينكه قانون بريتانيا، Common Law يعني به صورت قانون عمومي است و هركدام از اين قبيل حوادث خودبهخود به قانون تبديل ميشود، اين مساله نيز حكم قانون را پيدا كرد و بههميندليل به سر و صداي عظيمي منجر گرديد كه معروفيت بسيار اين نقشه را در پيداشت.
در مورد ادعاها بد نيست يادآوري كنم كه اولين جلسه برخورد من با عربها در سال 1992.م در انگلستان بود كه پارلمان انگليس از من دعوت كرد در جلسهاي متشكل از كارشناسان عرب و انگليسي و . . . حضور يابم. جلسه فوقالعاده مهمي بود كه با شركت بيستودو سفير عرب تشكيل شد. زمانيكه در آنجا تاريخچه اين جزاير را تبيين ميكردم، سفير اتحاديه عرب در لندن متوجه شد كه من كمكم دارم به تاريخ اين نقشه نزديك ميشوم. لذا براي آنكه پيشدستي كرده و طرح مرا خنثي كند، دست بلند كرد و از يك انگليسي كه همكار من در دانشگاه لندن بود، پرسيد: آيا نقشه 1886 صحيح است، يا در آن اشتباه نيز وجود داشت؟ او هم گفت: «نقشه اشتباه بوده است.» من گفتم: مگر امكان دارد كه نقشه رسمي دولت بريتانيا اشتباه چاپ شود؟ گفت: بله امكانش هست. گفتم: امكان يك چيز و واقعيت چيز ديگري است و لذا شما نميتوانيد چنين ادعايي بكنيد؛ چرا كه دولت بريتانيا بزرگترين امپراتوري روي كره زمين را براساس همين مطالعات بهوجود آورد و اگر قرار بود اين مطالعات اشتباه باشد، به چنين نتايجي نميرسيد. حالا ولو از شما قبول كنيم كه اين نقشه اشتباه چاپ شده، من حدود بيستوهفت نقشه رسمي پيدا كرده و با خود آوردهام، اين چطور، آن يكي چطور، اينها همه اشتباه است؟ بعد از اين بود كه آنها مغلوب شدند. جلسه به هم ريخت و همه با حالتي نگران جلسه را پايان دادند و مساله در آنجا به نفع ما تمام شد. بعدها همين حضرات در نوشتههاي ديگري گفتند كه آن نقشه اول اشتباه بوده و نقشههاي بعدي هم به تأسي از اولي به اشتباه چاپ شدهاند. حالا جواب من به آنها اين است كه نقشههاي چاپشده قبل از نقشه 1886ــ كه در كتاب من حدود ده مورد از آنها ذكر شده ــ چطور؟ آيا آنها هم اشتباه چاپ شدهاند؟ شما داريد تلاش بيهوده ميكنيد كه بگوييد آسمان پايين و زمين بالا است تا مطالب خودتان را به اثبات برسانيد، غافل از آنكه واقعيت را نميتوانيد كتمان كنيد. ما امروز بيش از بيستوهفت نقشه رسمي داريم كه من آنها را پيدا كردهام و قطعا بيش از اين هم وجود دارد و همه آنها اين امر را تاييد ميكنند كه اين جزاير متعلق به ايران است.
l در سال 1904 كه پس از مدتي دستبهدستشدن اين جزاير، سرانجام بريتانيا با قواي نظامي در جزاير مستقر شد، آيا ايران در آن مقطع و يا در سالهاي قبل از آن، جهت اعمال حاكميت موثر خود اقداماتي را صورت داده بود و چه شد كه بريتانيا توانست جزاير را تصرف كند؟
o جلسه محرمانهاي در سال 1902 در وزارت خارجه بريتانيا در لندن تشكيل شد كه در آن صحبت شده بود شوروي ميخواهد از طريق تنگههرمز به داخل خليجفارس نفوذ كند، يعني بحثي شبيه آنچه انگليسيها هميشه با بهانهقراردادن شوروي يا روسيه زمينهاي ما را غصب ميكردند. بدبختي ما هم اين بود كه هميشه در كنار شوروي يا روسيه بوديم و به همين دليل همواره سرزمينهاي ما وجهالمصالحه قرار ميگرفت. بههرحال، انگليسيها به اين نتيجه رسيدند كه بايد از اين دستاندازي روسيه به خليجفارس جلوگيري شود و براي اين كار، لازم است كه بريتانيا جزاير حساس تنگههرمز را اشغال كند. جزاير هنگام، قشم، لارك، هركدام بهنحوي از قبل تحت اشغال بريتانيا بودند ــ البته اين اشغال رسمي نبود ــ و فقط دولت ايران در اين ميان بيخبر بود وگرنه آنها هر كاري كه ميخواستند ميكردند. انگليسيها در هر كدام از اين جزاير تاسيسات دريايي و انبار ذخاير درست كرده و پرچم بريتانيا را هم برافراشته بودند. لاجرم بايد گفت اين جزاير عملا در اشغال بريتانيا بودند. سه جزيرهاي كه آن موقع انگليسيها به اشغال آنها تصميم گرفتند، تنب بزرگ، ابوموسي و سري بودند (جزيره تنب كوچك آن موقع جزو اين جزاير سهگانه نبود بلكه بعدها در سال 1908 اشغال شد.)
در اينجا ناچارم بهصورت معترضه ابتدا مطلبي را درخصوص نام جزيره سري ايراد كنم كه واقعا تاسف مرا برميانگيزد. متاسفانه الان رايج شده است كه ما اين جزيره را سيري ميناميم. درحاليكه نام دقيق آن «سري» است. نام قديم اين، جزيره، «راز» بود و دليل آن هم اين است كه اين جزيره بهويژه در مواقعي از سال، پشت بخارات آب و مه پنهان ميشود و پيداكردن آن مشكل است و لذا به آن گفتند جزيره راز و عربها آن را به سري تبديل كردند. اما چرا سيري ميگويند؟ چون ما براي كشف كشور خودمان به تاريخ خودمان كه مراجعه نميكنيم بلكه در نقشههاي انگليسي به جستجوي آن ميپردازيم و در آنجا هم اين اسم را بهصورت Sirri قيد كرداند و لذا آن را سيري ميخوانيم، غافلازآنكه در انگليسي كلمات شرقي براساس يك تلفظ خاص عربي هجي ميشوند؛ چنانكه اصفهان را بهصورت ايصفهان (Isfahan) مينويسند؛ يعني آن را نه با E بلكه با I ميآورند. سري هم بايد به صورت Serri باشد؛ كماآنكه اصلا وقتي دو حرف rr (يعني تشديد) پس از مصوت بلند i واقع شود، ديگر نميتوان آن را مشدد (سيري) خواند.
بههرحال انگليسيها تصميم گرفتند آن سه جزيره را اشغال كنند اما البته اين اشغال بهصورت مستقيم نبود بلكه آنها بهواسطه امارات اين كار را انجام دادند (منظور از امارات هم شيخنشينهاي مختلف بود نه اين امارات متحده.) بريتانيا در آن موقع تصميم گرفت كه اين جزاير را به شيخ قاسميه واگذار كند و اين تصميم در سال 1903 رسما به عوامل و كارگزاران بريتانيا در هندوستان و خليجفارس ابلاغ شد و اسناد آن هم موجود است. قاسميها هم براي تدارك اين مساله، پس از سنجيدن جوانب كار، در تابستان 1903 با برافراشتن پرچم شيخ شارجه در اين سه جزيره، ماموريت محوله را انجام دادند. ايران مطابق معمول متوجه قضيه نبود، ضمنآنكه انقلاب مشروطيت نيز بهتدريج پا ميگرفت و توجه دولت ايران بيشتر به اين مساله معطوف بود. در همان ايام دولت ايران طي قراردادي، موسيو نوز بلژيكي را براي رسيدگي به امور گمركات استخدام كرده بود. نوز نمايندگاني داشت كه بهعنوان ماموران گمركات ايران در جاهاي مختلف مشغول به كار بودند. نماينده او در جنوب، بهنام موسيو دانبرين، در سال 1904 وقتي براي سركشي سالانه به اين جزاير رفت، با پرچمهاي عجيب و غريبي روبرو گرديده و با عصبانيت دستور داد اين پرچمها را پايين كشيده و پاره كنند. او سپس پرچم ايران را برافراشت و چند تفنگدار را هم براي حفاظت از اين پرچمها در آنجا مامور كرد. اما وقتي بريتانيا از ماجرا باخبر شد، بهسرعت پرچم ايران را پايين كشيد و مجددا پرچم شيخ شارجه را برافراشت. دوباره ايرانيها آمدند و آن پرچم را پايين كشيدند، تا اينكه سرانجام دو طرف قرار بر اين گذاشتند كه هيچ پرچمي در اين جزاير نباشد تا تكليف آنها بعدا روشن شود؛ يعني ديگر وضعيت اشغال نظامي برقرار نبود. درست است كه آنها با توپ و تفنگ آمدند و پرچم را پايين كشيدند و مامور گارد ايراني را مرخص كردند، اما نتيجه اين شد كه جزاير بدون پرچم باشد تا تكليف روشن گردد؛ كه البته شصتوهشتسال طول كشيد تا اين تكليف روشن شود! لاجرم از نظر حقوقي وضعيتي برقرار شد كه جزاير در مالكيت هيچكدام از دو طرف نبود اما انگليسيها در هنگام طرح دعوا، فريبكارانه مدعي شدند كه اشغال بريتانيا بعد از 1904 نيز تداوم داشته است. درحاليكه اينطور نيست و آنها وعده دادند كه ديگر پرچمشان را آنجا نزنند تا تكليف روشن شود؛ يعني ديگر اشغال منتفي گرديد و بلاتكليفي نيز صرفا به لحاظ حقوقي بود، وگرنه از نظر ايران روشن بود كه تكليف چيست. خلاصه، در عمل اين جزاير همينطور دستبهدست ميشد. البته جزاير اهميتي هم نداشتند كه دستبهدست شدن آنها مثلا تاثيري داشته باشد. بههرحال، ازآنپس ديگر هيچكدام از دو طرف پرچم خود را در آنجا نزدند. اما مثلا اگر ايران ميخواست در آنجا اداره گمرك درست كند، انگليس ايراد ميگرفت و لذا ايران صرفنظر ميكرد و يا از سوي آنان نيز هروقت مثلا شيخ شارجه اسبهايش را به اين جزاير ميفرستاد، ايرانيها ميرفتند و آنها را بيرون ميكردند و اين وضع در آن سالها همچنان ادامه پيدا كرد. ضمنآنكه بريتانيا در آن زمان ابرقدرت بود و دولت ايران در يك وضعيت فوقالعاده ضعيف قرار داشت و فقط اين اواخر بود كه دولت ايران سر و كلهاي براي خود دست و پا كرد، والا قبل از دهه 1960 ايران اصلا مطرح نبود.